خورشید با دیدن روی گل تو می تابد
چه گناهی کند آخر که به من می ماند
رنگ چشمان و ابروان سیاه
که شود موجب هر عذر و گناه
چه ستایش کنمت من آخر
که شود آخر هر عشق تباه
به کدامین گنهم ترک شدم
به بوسه ناداده یا جرم نگاه
من برفتم به درک، می دانی؟
من به آن علته زیباییه راه
من از این غم به کجا روی آرم
من از این غصه برفتم به پناه
این تمام علته بود و نبود من بود
که شدم عاشق دل خسته تو گاه به گاه
من قسم می دهمت تا آخر
من به این روز و شب و وقت صباح
من به آواز تو عادت دارم
من به آواز بد تنهایی
و چه بد این همه آوار بریخت
چون که شد حال و هوا بارانی
آسمان با من دیوانه نشد هم صحبت
بهر معشوق ببارید به این آسانی
من به این گرمی دستت نکنم هیچ هوسی
من که با یک هوسی میکنمت شیطانی
عاشقان امشب و امروز ندارند اینجا
که به این علت واهی نبود سامانی
خنده ات علت بیداریه افکارم بود
که به این عشق نبود هیچ کجا پایانی
عاشقی و غم غربت شده اند هم صحبت
عاشقی جز غم غربت که نداشت تاوانی
کس ندانست که دل کرده هوای چه کسی
و چه دردیست که معشوق نداند،آری