لبخند معشوق

لبخند تو اجازه زندگی است...

لبخند معشوق

لبخند تو اجازه زندگی است...

شاعرک و نویسنده ای ١٦ ساله هستم
از دیار عشق ...
مطالب یا نوشته خودم است یا گزیده خودم با ذکر منبع

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «غزلیات» ثبت شده است

۱۹
اسفند

در آستانه شهادت حضرت فاطمه (س):


اشک  دو  چشمم  به  نشان  ارادت  است

عشق و محبت به شما ، یک سعادت است

با   نیم  نگاه ،  زندگی ام   را   رفو   کنید

نیمه   نگاهی   که   مدال   لیاقت    است


۲۰
دی

تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیاید*

تو را من دوست میدارم ، صدایم در نمیاید


 تو تا وقتی که با او هم کلام و خنده و عیشی

تو را از دور میبینم ، صدایم در نمیاید


تو ای کاش مرا ، یا من تو را زود تر میدیدیم

چه سودی دارد این حسرت؟ صدایم در نمیاید


تو میخندی و من میلرزم و بیخود شوم از خود

تنفس میکنم با خنده ات ، اما صدایم در نمیاید


تو خوبی ، زندگی خوب است و از ذهنم نخواهی رفت

به این علت ، به این سامان ، صدایم در نمیاید


* مصرع اول : مهدی اخوان ثالث



۱۸
تیر

آرزو دارم اگر پیر شدم

ناتوان ، سست و زمین گیر شدم

شاد‌ و خوشحال از این عمر که رفت

گویم از عشق و محبت به علی سیر شدم


التماس دعا

۰۲
تیر

من روزه دارم و روزه ام به جفاست

گویی تمام روز دلم رو به فناست


عاشق کشی و این همه لذت محال بود

آنچه به من رسیده و خواهد رسید جور و بلاست


افطار روح مرا جز ظهور راهی نیست

که هر چه فطر میمن ، ظهور هم زیباست


صبحگاهی که به یادت تأملی کردم

تأملی که گره گشای مشکل هاست


دروغ و بخل و حسد ، دور باشد و نابود

که روزه دنیا ، همینش اولاست



۰۱
بهمن

گویا صدای من به صدایت نمی رسد

گویا سخن به پای کلامت نمی رسد


گویا حضور تو همه بیهوده بود و من

گاهی است خواب دیده و عقلم نمی رسد


اینجا قلم دوباره برای تو می نوشت

اینجا کسی بدون نگاهت نمی رسد


من میگرفتم اجازه ، تمام سال

ورنه بدون اذن شما او نمی رسد


گوید به من که چرا؟ کِی؟ چگونه باز؟

خسته ، بدون صبر و تقلا نمی رسد


روزی که جانها همه حاضر به پا شوند

آن وقت بار من که به مقصد نمی رسد

۱۱
مرداد

عشق،دریا،سبزه،گلشن،آسمان

من کجایم تو کجای این جهان


این همه درد نبودن از کجا نشأت گرفت

از نبودن یا حضوری فاقد عشق و زبان


نا کجا آباد با تو خود جهانی می شود

با تو حتی عشق هم از خویش میگیرد زمان


من حضورم را به انفاس خوشت مدیونم

من که جز این عاقبت با دوست بودم در بدان


کِیْ شود این عشق معنی گیرد و ماتم شود

کِیْ بگیرم من قرار در زمره این عاشقان


عشق تنها معنی عمق نگاه بوده و است

کِیْ دوباره عاشق دلخسته ای باشد جوان


۰۸
مرداد

من عقده ی بی کبر و غروری دارم

شود آیا تو بگویی:دوستت دارم؟


عاشقان درگه معشوق ندانند کجاست

من به آن درگه تو گوشه چشمی دارم


همه رفتند، من بی کس و تنها ماندم

من به رفتن ، من به تنهاییم عادت دارم


رنگ لبخند تو از جنس جهان من نیست

بیم ناراحتی و غصه و ماتم دارم


عارفی گفت پی زهد بگیر ای عاشق

من به عشق زاهد شهر خود ایمان دارم

۰۷
مرداد

"گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست

ای اجل مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست"


آن که گفته درد دارم بد تر از عشق و وفا

وی نداند جای عاشق بهتر از مرداب نیست


من به آن مرده ی بی عشق و صفا می گویم

که بدون عشق دنیا بهتر از سرداب نیست


کس که دیده زلف تو ، افشان و مست و خواب شد

هیچ چیز جز خنده ات عشق مرا نصاب نیست

۰۶
مرداد

من عاشق اویم ، چه کسی می داند؟

که برای چه شده غیب خدا می داند

 

آن همه عشق چه شد ، کی بروی از یادم؟

رفته این عشق شاید ، چه کسی می داند؟

 

من مست به آن گرمی دستت بودم

همه دانند و چه زیبا و به جا میدانند

 

تو و آن رنگ رُخت رنگ به جانم نگذاشت

چه کسی عیب به روح و دل تو می داند؟

 

من سزاوار غم و حزن و نگاهت بودم

تو کِی آیی و چرا ، باز خدا می داند


۰۵
مرداد

رنگ چشمان و ابروان سیاه

که شود موجب هر عذر و گناه

 

چه ستایش کنمت من آخر

که شود آخر هر عشق تباه

 

به کدامین گنهم ترک شدم

به بوسه ناداده یا جرم نگاه

 

من برفتم به درک، می دانی؟

من به آن علته زیباییه راه

 

من از این غم به کجا روی آرم

من از این غصه برفتم به  پناه

 

این تمام علته بود و نبود من بود

که شدم عاشق دل خسته تو گاه به گاه

 

من قسم می دهمت تا آخر

من به این  روز و شب و وقت صباح